۱۳۸۹/۰۲/۱۴

تنهايي


آدم توی تنهایی خیلی جاها می‌رود؛
خیلی جاها را که قبلاً می‌ترسیده/نرسیده/ندیده
پیاده می‌رود.

آدم توی تنهایی،
خیلی درها را باز می‌کند و می‌رود داخل؛
خیلی چیزها را تنهایی سفارش می‌دهد؛
خیلی لحظه‌ها را تنهایی قسمت می‌کند؛
خیلی خاطره‌ها را تنهایی می‌سازد؛
خیلی لبخندها را نمی‌زند؛
خیلی ساده،
به‌یاد نمی‌آورد و می‌خوابد.

آدم توی تنهایی ،
بیدار که می‌شود..
خیلی چیزها را، صبح که از خواب پا می‌شود، واضح می‌بیند؛
چون دیگر بهانه‌ای ندارد برای به‌کار انداختن سایر حواس چندگانه...
جز دیدن،
فکر کردن،
دیدن و پیاده رفتن.

آدم توی تنهایی،
- معمولاً هرگز -
نمی‌بازد.

آدم توی تنهایی،
همیشه
- یادم نیست دیر، یا زود -
می‌رسد.

آدم توی تنهایی،
فکر می‌کند که با همه‌ی وقت‌هایی که خالی شده‌اند
- از وقتی که... -
چه کند.

آدم توی تنهایی،
مثل پنیر فرانسوی
پر از سوراخ می‌شود؛
- سوراخ‌هایی که دیده می‌شوند ولی شنیده نمی‌شوند -
و مثل پنیر فرانسوی چیزی از وزنش کم نمی‌شود.
و مثل پنیر فرانسوی لبخند می‌زند و فروخته می‌شود.

آدم توی تنهایی،
ناخن‌های سوهان زده‌اش را روی هزار دیوار
- هزار the دیوار –
می‌کشد.

ناخن‌های آدم توی تنهایی،
رشد قابل ملاحظه‌ای ندارند؛
یا اگر هم دارند، کند اند،
برای بالا رفتن،
چنگ انداختن،
شکافتن،
دریدن.


آدم توی تنهایی،
- حتی اگر زود بجنبد -
- بخواهی، نخواهی -
احمق می‌شود.



برگرفته از یه جایی یه کسی یه مغزی یه دلی  یه آدم تنهایی ... 



هیچ نظری موجود نیست: